درباره ما  |  ارتباط با ما  |  RSS  |  آرشیو  |  1403-10-02  |  2024-12-22  |  بروز شده در: 1403/10/01 - 12:46:5 FA | AR | PS | EN
بدون تحصیل دختران، افغانستان به توسعه و شکوفایی نخواهد رسید            حقوق بشر در تعامل با طالبان اولویت داده شود            بازگشت نزدیک به ۷۶۰ هزار پناهجوی افغان از پاکستان             حکومت طالبان حقوق متقاعدین را پرداخت می‌کند            سرمایه گذاری بالای معادن طلای افغانستان            شمار شهدای نوار غزه به ۴۵ هزار و ۲۰۶ تن رسید            تلاش ها برای بهره‌برداری از پروژه تاپی             بازی خطرناک اردوغان در سوریه و آینده تاریک خاورمیانه            خلیلزاد: زمان تغییر در پاکستان فرا رسیده است             امریکا در مسائل داخلی افغانستان دخالت نکند            امریکا: ایران نقشی در سوریه نخواهد داشت            تقابل با اتلتیکومادرید فاینل نیست            آمادگی ناتو برای جنگ علیه روسیه            امریکا برنامه‌ی موشکی پاکستان را برای خود تهدید می داند             داعش در افغانستان بی ریشه و منفور است            






تاریخ نشر: 1396/5/13 - 02:59:12
تعداد بازدید: 1673
با دوستان خود به اشتراک بگذارید

به مناسبت میلـاد امامـ رضا علیه السلـامـ
نقش امام رضا علیه السلام در وحدت ملی و انسجام اسلامی عصر عباسی
 نقش امام رضا علیه السلام در وحدت ملی و انسجام اسلامی عصر عباسی
این پژوهش درباره نقش امام رضا علیه السلام در حفظ انسجام اسلامی در عصر عبّاسی است. این دوره از تاریخ خلافت عبّاسی به دلیل مشکلات به وجود آمده در زمان‌هارون و سپس درگیری‌های سیاسی بین امین و مأمون و جنگ میان آن دو و همچنین نارضایتی عنصر عرب از مأمون به دلیل بها دادن به عنصر ایرانی بسیارمهم است. در این میان امام رضا علیه السلام نقش و تأثیر بسزایی در وحدت امت اسلامی داشت. امام رضا علیه السلام با تعالیم دینی به شیعیان و غیر شیعیان باعث شد تا خلافت عبّاسی و از آن مهم‌تر جامعه اسلامی حفظ و تحکیم شود. اوج این سیاست را میتوان در قبول ولایت عهدی تحمیلی از سوی امام و نیز مناظرات ایشان با علمای ادیان الهی دانست.

اوضاع خلافت اسلامی (عبّاسی )در دوران زندگی امام رضا(ع)

می توان عصر‌هارون الرشید را دوران طلایی حکومت عبّاسی محسوب کرد. این حکومت در دوران او به درجه‌ای رسید که پیش از آن نرسیده بود و مرکز تجارت جهانی و کعبۀ آمال علم و ادب گشت. اما شخصیت وی بیش از آن که نمایانگر تاریخ انسان باشد، نشان دهندۀ تاریخ دوران اوست. در زمان وی قیام‌های یحیی بن عبد اللّه برادر نفس زکیه، تشکیل نخستین دولت مستقل شیعی به نام (أدارسه)، تأسیس دولت نیمه مستقل (أغالبه) در سال 184هجری قمری، سقوط برمکیان، شورش حمزۀ خارجی و شورش مردم خراسان به وقوع پیوست.[1] رشید دست کارگزارانش را در مناطق باز گذاشت و به اقداماتشان توجّهی نکرد. برخی از آنان در حکومت بر مردم ستم کردند و باعث برخی قیام‌های مردمی شدند و نتیجۀ آن به شکل خاص درخراسان پدیدار شد. استانداران این مناطق به منافع شخصی و ثروت خود توجه میکردند و در کارهای مردم اهمال میورزیدند.

ناحیۀ خراسان از زمان ولایت داری علی بن عیسی بن ماهان شاهد فتنه‌های خونین بود. زیرا علی بن عیسی ستمگری بیباک بود و در تمام مدت حکومت دیرپای خویش با زورگویی و زیاده ستانی در خراسان حکمرانی کرده بود تا آن که بهره کشی‌های ظالمانه اش مردم را به ستوه آورد و اعتراض همگان را برانگیخت.   در چنین اوضاعی رافع بن لیث بن نصر بن سیار به علت انگیزه‌های شخصی بر حکومت مرکزی شورید و بسیاری از مردم مرو و سرزمین ماوراءالنهر به علت نفرت از سیاست‌های عبّاسیان از او پیروی کردند. اهالی نسف به او نامه نوشتند که کسی را به سوی ایشان گسیل دارد تا آنان را در برابر استاندار عبّاسی یاری کند.[2]

چون خطر بدین سان بزرگ شد،‌هارون، هرثمة بن اعین را به ظاهر برای کمک به علی بن عیسی ولی در واقع برای دفع شرّ او به مرو فرستاد.[3]

هارون چون به خلافت رسید به مسألۀ جانشینی خود بیش از دیگر مسایل توجه نمود.  این امر ناشی از تجربۀ‌هارون از گذشتگان در مورد حل مساله جانشینی ناشی میشد، ولی این تجربه تأثیر نامطلوب و پیامدهای ناگواری به همراه داشت.‌هارون در سال 175 هجری قمری محمد بن زبیده پسر 5 سالۀ خود را ولی عهد کرد و او را به امین ملقب ساخت.[4] این امر شاید برای حذف کسانی بود که رؤیای خلافت بعد از‌هارون را داشتند،[5] یا این که‌هارون در نظر داشت مسأله جانشینی خود را به شکل اساسی ترین بنا نهد، زیرا به مشکلات جانشینی خلافت عبّاسی کاملا واقف بود و می دانست منصور که در آغاز خلافت خود با ادعای جانشینی عبد اللّه بن علی مواجه شده بود هرگز به وصیت برادرش سفّاح مبنی بر جانشینی عیسی بن موسی بعد از خود عمل نکرد. مهدی نیز نخستین خلیفه‌ای بود که برای هر دو پسرش بیعت گرفت و این امر مایۀ اختلاف شد.   هارون تا سال 183 هجری قمری سخنی از جانشینی مأمون به میان نیاورد.  به گفته برخی منابع، عدم تمایل بنی‌هاشم به جانشینی مأمون در این امر مؤثر بود.  [6] اما لیاقت و درایت مأمون چیزی نبود که بتوان از آن گذشت. هارون مسألۀ جانشینی مأمون را در سال 183 هجری قمری بعد از امین مطرح کرد.[7]

در حقیتق مشکلات درونی و بیرونی در ساختار خلافت موجب تقسیم قدرت و قطعی شدن جانشینی شد.  عواملی چون ضرورت انتخاب ولی عهد، آگاهی بر توانمندی و لیاقت ادارۀ امور توسط مأمون، وجود نسب و حمایت‌هاشمیان از امین، علاقه مندی‌هارون به سهیم کردن همۀ فرزندانش در حکومت، پی بردن رشید به عدم توانایی اداره امپراتوری توسط امین، وجود شورش‌های پیاپی و ناآرامی در نقاط غربی و شرقی خلافت، چون شورش یمنی‌ها و مصری‌ها در سال 176 هجری قمری در شام، شورش عامر بن عماره در دمشق به سال 176 هجری قمری، شورش ولید بن طریف حوری در سال 179هجری قمری در جزیره، شورش هیصم بن همدانی در سال 179 هجری قمری در یمن، ضعف در برقراری آرامش در شمال آفریقا، پیدایی دولت ادریسیان و واگذاری امور آفریقا به ابراهیم بن اغلب، شورش حمزه خارجی در خراسان در سال 179 هجری قمری و نیز اقدامات علی بن عیسی بن ماهان در خراسان [8]که به احضار وی از آن دیار انجامید عواملی هستند که در تقسیم امپراتوری میان سه فرزندهارون برای سهولت در اداره این منطقه وسیع مؤثر بود.

هارون در دوران خلافت خود دو بار عزم خراسان کرد. یک بار در سال 189 هجری قمری که برای رسیدگی به دادخواهی مردم خراسان از ظلم علی بن عیسی بن ماهان در خراسان تا ری نیز پیش رفت ولی به دلایلی بازگشت و بار دیگر در سال 192 هجری قمری که آشوب‌ها و حوادث خراسان باعث شد تا حضور وی در خراسان واجب جلوه نماید. او از یک سو برای فرو نشاندن آتش فتنه در خراسان، ماوراءالنهر و سیستان، به علت ناکامی و بیلیاقتی علی بن عیسی بن ماهان مجبور بود عازم خراسان شود و از سوی دیگر در تلاش بود تا امنیت و آرامش را در امپراتوری برای فرزندانش فراهم آورد. بذل توجه وی به مأمون و اصرارش در ایجاد آرامش و حفظ قدرت وی باعث شد تا در واپسین ایام عمرش برای باز گرداندن آرامش در شرق به خراسان عزیمت کند.

مهمترین دلایل حضور هارون در شرق

الف:اقدامات علی بن عیسی بن ماهان ب:شورش حمزه خارجی یا حمزه اذرک ج:شورش رافع بن لیث.

ناحیه خراسان از زمان ولایتداری علی بن عیسی بن ماهان صحنۀ فتنه‌های خونینی بود، زیرا علی بن عیسی ستمگری بیباک بود و در تمام مدت حکومت دیرپای خود با زورگویی و زیاده ستانی در خراسان حکمرانی میکرد تا آن که بهره کشی‌های ظالمانه اش مردم خراسان را به ستوه آورد و اعتراض همگان را برانگیخت. با این همه هارون همچنان از وی حمایت میکرد؛زیرا علی بن عیسی علاوه برآن که خزانه خود را از این چپاول‌ها میانباشت، هدایا و تحفه‌هایی برای خلیفه و دیگر سیاسیون در بغداد ارسال میکرد. ازاین رو‌هارون در سال 192 هجری قمری خود راهی خراسان شد تا قدرت خلافت رادر آن ناحیه استحکام بخشد.

از عوامل دیگر حضور‌هارون در خراسان شورش حمزۀ خارجی بود. برخورد مداوم خوارج با خلفا سبب شد تا در منطقه عراق پراکنده شوند و پس از آن حجاز، جزیره و بسیاری از شهرهای ایران از جمله فارس، کرمان و سیستان مرکز ظهور و تمرکز آنان شد.

در طی سدۀ دوم هجری در شرق عالم اسلامی تنها در سیستان، قهستان و بادغیس بود که خوارج همچنان به فعالیت خود ادامه میدادند. این امر شاید از آن نظر بود که آن‌ها از ناخرسندی‌های اجتماعی و دینی خاص مناطق روستایی ایران بهره برداری میکردند.

مورد دیگر شورش رافع بن لیث بود. رافع بن لیث بن نصر بن سیار به دلیل انگیزه‌های شخصی بر حکومت مرکزی شورید و بسیاری از مردم خراسان و ماوراء النهر به علت نفرت از سیاست‌های عبّاسیان از او پیروی کردند. وی از جملۀ فرماندهان لشکری بود که همراه علی بن عیسی بن ماهان به مرو آمده بود.  وی در سمرقند سلیمان بن حمیر حاکم آن جا را کشت و سر به شورش برداشت. [9] اما آنچه به نظر مهم میرسید دوام قیام وی است که از سال 190 تا 194 هجری قمری طول کشید و این بیانگر آن است که زمینه برای قیام او فراهم بوده است و مردم از ستم‌های علی بن عیسی بن ماهان به تنگ آمده بودند و منتظر فردی بودند تا به گرد وی جمع شوند. همکاری تمامی مخالفان علی بن عیسی بن ماهان با رافع، گسترش قیام او و تصرّف بسیاری از شهرهای ماوراء النهر را موجب شد.[10]

وقتی‌هارون برای نبرد با رافع بن لیث عازم خراسان شد فضل بن سهل به مأمون پیشنهاد کرد که همراه‌هارون به خراسان برود و به مأمون گفت: (اکنون که‌هارون الرشید به خراسان میرود معلوم نیست برای او چه حادثه‌ای پیش میآید. ممکن است پس از وفات او،  امین تو را از ولایت عهدی خلع نماید و تو در بغداد هیچ اقدامی نتوانی انجام دهی. بنابراین از‌هارون بخواه که تو را نیز همراه خود به خراسان ببرد.)[11] فضل برای پیشبرد کارهای مأمون با همۀ بزرگان خراسان برای حمایت از وی ملاقات کرد و تمام کارها را به دست خویش پیش میبرد. [12] فضل بن سهل که برای به خلافت رساندن مأمون تلاش می کرد آرزو داشت مرو به جای بغداد پایتخت این خلافت باشد و مجد و عظمت گذشته خرسان به آن باز گردد و به نقشی بارز در گرد آوردن خراسانی‌ها در پشت آن مسأله منجر شود وی امامی بود که خراسانیان از نو به دور او جمع شدند.[13]

اولین مخالفت[14] امین با عهدنامه ولایت عهدی مأمون پس از مرگ‌هارون زمانی آشکار شد که فضل بن ربیع اموال‌هارون را که به مأمون بخشیده بود با خود به بغداد برد. امین پس از آن به تحریک اطرافیانش به خصوص علی بن عیسی و فضل بن ربیع اقدام به خلع مأمون و گرفتن بیعت برای فرزند خود، موسی، کرد و به قصد فریب مأمون و دور کردن وی از حامیان خراسانی وی را طی نامه‌ای به بغداد دعوت کرد. ولی مأمون فریب نخورد و عمل به وصیت پدر را که حفظ خراسان و حکومت آن در آن بود بهانه کرد و از رفتن عذر خواست. بدین ترتیب مکاتبه و مبادلۀ نامه همواره بین آن‌ها برقرار بود تا آن که مأمون رام شد و تصمیم گرفت خود را خلع کند و با موسی بن امین دست بیعت دهد که فضل بن سهل او را از این کار بازداشت و ضمانت کرد او را به خلافت برساند.[15]

علل اختلاف میان امین و مأمون

ریشه‌های درگیری میان دو برادر به سه مسألۀ زیر بر میگردد:

الف:مشکل ولایت عهدی

ب:خراسانیان و برخورد فرهنگی با اعراب

ج:چشم‏داشت اطرافیان.

اقدام بعضی از خلفای عبّاسی در تعیین جانشیان متعدّد یکی از عوامل بروز اختلافات و ستیز در این خاندان و دستاویزی مناسب برای مدعیان قدرت بود که در برخی موارد زمینۀ جنگ‌های خانمان سوز داخلی را فراهم کرد. سابقۀ این سیاست نادرست در خلافت عبّاسی به زمان سفّاح باز میگردد؛هنگامیکه امین به برکناری مأمون و بیعت با فرزندش تصمیم گرفت،  به یحیی بن سلیم سخنانی روشن گفت. وی کوشید او را از این کار باز دارد. سخنان امین این بود: (کار رشید عجولانه بود که جعفر بن یحیی با جادویش او را دچار شبهه کرد و با افسون دلش را به دست آورد و نهال ناپسندی را برای ما کاشت که جز با قطع آن سودی عاید ما نمی شد و کارها جز با ریشه کنی و خلاصی از آن سامان نمی گیرد.)[16]

در سدۀ نخست فرمانروایی عبّاسیان تقابل میان دو قطب رقیب یعنی ایرانیان و اعراب از یک سو و شیعیان و اهل سنّت از سوی دیگر تا بدان حد شدّت یافت که تهدیدی به حال ثبات و وحدت خلافت به شمار میرفت. در زمان حکومت مأمون این تقابل به اوج خود رسید. مأمون از لحاظ شخصی و سیاسی به یکی از این دو بخش متعلق بود اما برادر وی امین با بخش دیگر پیوندهایی داشت. پیروزی مأمون بر امین در حقیقت آن پیروزی که عنصر عرب در غلبه بر برامکه به دست آورده بود و تلاش پیوستۀ آن برای به چنگ درآوردن نفوذ و قدرت بیشتر فقط در سایه خلیفه‌ای مانند امین فراهم میشد.

اطرافیان امین به ویژه فضل بن ربیع و علی بن عیسی بن ماهان با نیرومندی پشت سر او ایستادند و او را به شکستن پیمان وا داشتند. در حالی که امین با توجه به وجود سخنان گذشته اش مایل بود به برادرش وفادار بماند، فضل بن ربیع او را نصیحت کرد که از برادرش مأمون بخواهد تا برخلاف میلش به بغداد بیاید و بر او غلبه کند و میان او و سپاهش فاصله بیفتد و زمینۀ خلع او ایجاد شود و ولی عهدی بعد از او به پسرش موسی باز گردد. از آن سو فضل بن سهل از مأمون حمایت کرد و به او فهماند که به علت کارهای خراسان از رفتن به بغداد عذر بخواهد و خواستار باقی ماندن در آنجا شود.[17] و بدین گونه دخالت اطرافیان به شعله ور شدن نزاع منجر شد و به آن حد رسید که درگیری اجتناب ناپذیر گشت.

مامون و خوارج

مهمترین خاستگاه خوارج در زمان عبّاسیان منطقۀ سیستان و خراسان و قسمت سفلای بین النهرین بود. خوارج همزمان با دستیابی آل عبّاس بر خلافت،  اوضاع سیاسی مناطق مذکور را به شدّت آشفته ساختند و به رغم کوشش والیان سفاح و منصور برای آرام کردن اوضاع، آشوب و فتنۀ آنان در آن دیار چنان بالا گرفته بود که حکومت عبّاسی را در مشرق به شدّت ضعیف کرده بود.[18]

مأمون پس از سرکوبی امین و در مدّت اقامتش در مرو با خوارج در افتاد و برای سرکوب آنان تلاش کرد. با این همه اقدامات او بار دیگر بینتیجه ماند، زیرا ضرورت حضور او در بغداد سبب شد تا این اقدامات ناتمام بماند و کار دفع خوارج به آل طاهر سپرده شود. طاهر در دفع خوارج اهتمام بسیار کرد  فرزندش طلحه نیز تمام تلاش خود را صرف مبارزه با آنان نمود تا این که سرانجام جنبش خوارج در سال 213 هجری قمری با مرگ حمزه در دوران حکومت مأمون به پایان رسید.

قیام ابو السرایا

علویان از حالت بیثباتی سیاسی که حکومت عبّاسی در نتیجۀ درگیری میان امین و مأمون به آن دچار شده بود استفاده کرده به حرکت‌هایی مخالف در عراق، حجاز و یمن دست زدند که شاید خطرناکترین آن‌ها حرکت ابو السرایا بود که در سال 199 هجری قمری در شهر کوفه و به دستور محمدبن ابراهیم بن اسماعیل معروف به ابن طباطبا قیام کرد.

علت ظهور و قیام طباطبا این بود که چون مأمون، طاهر بن حسین را از ایالت خود برکنار و آنچه راکه فتح کرده بود از دست او خارج کرد و حسن بن سهل را به جای طاهر بر رأس کار قرار داد و فضل بن سهل بر مأمون مسلّط شد و او را در قصر نشانده و مانع ملاقات وی با مردم شد خود مستبد و سرخود شده بود و بنی‌هاشم خشمگین و بر حسن بن سهل گستاخ شدند و در هر شهری فتنه برخاست و در این میان این طباطبا نخستین کسی بود که در کوفه خروج کرد.[19]

شورش دیباج

دوران مأمون شاهد حرکت علوی دیگری بود که طبیعت و منشأ آن با دیگر حرکت‌ها متفاوت بود.  طبیعی بود که حکومت عبّاسی غرق در مشکلات داخلی بود و به این حرکت توجّه جدی نشان نداد؛ حرکتی که خطرناک توصیف نشد،  زیرا به مکّه منحصر بود و همین مسأله به خلافت فرصت داد که به آسانی بر آن چیره شود و محمد دیباج ناچار شد در انظار مردم خودش را خلع نماید.[20] در سال 200 هجری قمری محمد بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین معروف به دیباج در مکه و در نواحی حجاز ظهور کرد و کسانی را به جانب خویش فرا خواند. قیام دیباج هنگامی بود که حسین بن حسن (افطس) و یاران خود از اهل بیتش دیدند که مردم از روی صحیح دین برگشته اند و خبر قتل ابو السرایا را شنیدند و این که طالبین را از کوفه و بصره و شهرهای عراق بیرون کرده اند و حکومت و قدرت بار دیگر در دست بنی عبّاس افتاده است.

شورش نصر بن شیث

جنبشی عربی بر ضدّ مأمون به پا شد که آن را نصر بن شبث هدایت کرد. نصر از بنی عقیل بود و در کیسوم در شمال حلب میزیست.  او عرب تباری اصیل و باهوش بود که از کشته شدن امین به خشم آمده بود و از مأمون به سبب تکیه بر مردم مرو و خراسان و به حاشیه راندن عناصر عربی کینه به دل گرفت. او بر ضدّ خلافت مأمون آشکارا قیام کرد و بر سرزمین‌های مجاور دست یافت و بسیاری از تازیان به او پیوستند، سپس او از فرات گذشت و خواست بر ناحیه شرقی نیز سیطره یابد.

وی در آغاز خلافت مأمون رهبری گروه بسیاری از اعراب مخالف را در جزیره و دیار مصر بر عهده گرفته بود و پرچم شورش علیه خلیفه را برافراشته بود. [21] در این زمان گروهی از علویان به اعتبار مخالفت نصر با مأمون می خواستند از نیروی وی استفاده کنند و به یاری او خلافت را به خاندان خود منتقل کنند. اما وی نپذیرفته و گفته بود خلافت حق آل عبّاس است و من ازاین رو با مأمون میجنگم که عجم را بر عرب برتری داده است.[22]

نقش امام رضا در وحدت ملی و انسجام اسلامی  خلافت عبّاسی

ارشادات امام در آموزه‌ها و آداب دینی به معنایی که توده از آن برداشت دارند نبود.  در عرصۀ اقتصادی میگفت: من ضامن عدم فقر کسی هستم که خط میانه‏روی را رعایت کند. همچنین افراد را به پدر و مادر و رعایت حرمت آن‌ها توجه می داد. نیز در مواردی برای افراد از احکام دین و کیفیت اجرای تعالیم سخن میگفت. گاهی برای فردی که منکر اصالت روح بود از استقلال آن سخن می گفت و آن را برای وی آشکار میکرد. امام حتی در طول عمر خویش سفرهای ارشادی نیز داشت. ایشان علاوه برسفر حج و مرو، به کوفه و بصره هم سفرهایی کرد.[23] در طول این سفرها امام سعی داشت مسایل دینی مردم را پاسخ دهد و به حل و رفع مشکلات ایشان بپردازد. در سفر خراسان بعد از هر نماز روبروی مردم میایستاد و ضمن موعظه و ارشاد به سؤالات آن‌ها پاسخ میداد. در این پیش نمازی‌ها که به خواهش مأمون صورت میگرفت افراد اعم از سنّی و شیعه حضور داشتند.[24]

روابط امام رضا(ع) با‌هارون، امین و مأمون و تأثیر آن در وحدت ملی و انسجام اسلامی

هارون تا زمانی که زنده بود فرصت نکرد علیه امام دست به اقدامی بزند. قیام‌ها و نهضت‌های شیعی و علوی زمینه ساز بیداری‌های بسیاری بود و ‌هارون ناچار بود برای فروکش کردن خشم مردم دست از امام بردارد. شرایط نامساعد سیاسی در اواخر دوران‌هارون و ناآرامی‌هایی که در خراسان به وقوع پیوسته بود اوضاع خلافت را دگرگون کرده بود. این رخدادها دقیقا زمانی بود که قدرت امام و به تبع آن علویان در منتهای اوج بود.

امام از شرایط‌هارون آگاه بود و میدانست‌هارون در رابطه با او نمی تواند به جمع بندی و تصمیم گیری خطرآفرینی بپردازد.  از مشکلات‌هارون خبر داشت و همۀ آن‌ها از فرصتی برای تبلیغ دین مبین اسلام تلقی میکرد. اما با استفاده از این شرایط و امکانات با قدرت و سرعت به امر تبلیغ دین و احیای حقوق از دست رفتۀ اسلام پرداخت. کلاس درس و بحث خود را رونق داد و مجالس اسلام‏شناسی به راه انداخت و سنگرهای جدیدی را برای دین اسلام پدید آورد. فعالیّت‌های امام در جهت سازندگی ذهن‌ها و نسل‌ها بود. امام کوشید ضمن نشر اسلام در میان توده‌ها و آشنا کردن افراد به حقوق اسلامی خود خطوط اساسی تشیّع را به عدّه‌ای خاص بیاموزد و آنان را ذخیره‌های دنیای اسلام قرار دهد.

اما همچنین در عرصۀ ارشادات خود می کوشید زندگی مردم را نظم دهد و برای آن‌ها برنامه تعیین کند. در عرصۀ این برنامه ضمن توجه به دنیا، و تأکید بر آخرت داشت و مردم را به انجام امور نیک سوق میداد. ارشادات امام بسیاری از مسیحیان، یهودیان، دهریون و حتی ستاره پرستان را بینش داد و آن ‌ها را به قبول اسلام وادار کرد.

امام در برخورد با فرق مختلف اسلامی که در عهد ایشان ظهور کرده بود بیشترین تلاش را میکرد تا آنها را به راه راست ارشاد نماید؛نمونۀ بارز آن را میتوان در جریان تلاش ایشان برای بازگرداندن فرقۀ واقفیه که بسیار امام را آزار دادند مشاهده کرد.  امام تلاش کرد تا آن‌ها را به حقّانیت باز گرداند امّا تلاشایشان تقریبا با شکست روبرو شد. این اختلافات و جدایی ‌ها نوعی هرج ومرج دینی و فکری را در جامعۀ اسلامی سبب شد.  

فساد و آلودگی امین به حدی بود که به او فرصتی نداد تا به امام برسد. هرچند امین نیز همانند پدرش کینه دار آل علی(ع) بود ولی درگیری‌های وی با مأمون فرصت آزاررسانی به امام را از او گرفته بود. امام با استفاده از فرصت جنگ و نزاع میان امین و مأمون بیشترین بهره را برد و به تحکیم وضعیت شرایط دین اسلام و نشر و تبلیغ آن پرداخت. چه بسا افرادی بودند که در همین اوضاع نابسامان سیاسی توانستند به خدمت امام برسند و از محضر ایشان بهره مند شوند. جو متزلزل حکومت امین بلایی برای وحدت جامعۀ اسلامی بود،  اما امام با استفاده از آن توانست به ایفای نقش خویش بپردازد و در نشر آموزه ‌های دین اسلام تلاش نماید. امام با آسودگی و فراغ خاطر به تربیت شاگردان مختلفی پرداخت.

بعد از اینکه مأمون به خلافت رسید و در مرو مستقر شد دریافت در برابر شورش‌های علویان چاره‌ای ندارد و به فکر افتاد تا به نوعی از سوی علویان اطمینان خاطر پیدا کند. به همین سبب در اقدامی حضرت علی بن موسی(ع) را از مدینه فراخواند. با توجه به ضرورت و نیاز مأمون به دعوت سعی شده است این اقدام تحت عنوان تعهد و نذر گذشتۀ او قلمداد شود تا هویت واقعی او کمتر آشکار شود. اوضاع و شرایط بحرانی خلافت به همراه اتّکای مأمون به سیاست‌های فضل بن سهل برای فرونشاندن این شورش‌ها بیش از هر چیز در دعوت امام مؤثر بوده است. خروج این طباطبا و حمایت ابو السرایا از او تأثیر بیشتری در مأمون در این اقدام باقی گذاشت. چرا که دامنۀ این فعالیت‌ها به قدری بالا گرفت که سایر علویان نیز بنای تعرّض نهادند. سرانجام در شهرهای بصره و اهواز زید بن موسی بن جعفر، در یمن ابراهیم بن موسی بن جعفر، در فارس اسماعیل بن موسی بن جعفر، در مکه حسن افطس و در مداین محمد بن سلیمان به قدرت رسیدند. [25] به دنبال این قیام‌ها شهرهای دیگر نیز سر به شورش برداشتند چنان که حجاز به دست محمد بن جعفر افتاد و احمد بن عمر بن خطاب ربعی بر نصیبین و توابع آن چیره شد. در موصل سید بن انس،  در میافارقین موسی بن مبارک یشکری، در ارمنستان عبد المالک بن حجاف سلمی و در عراق عجم ابو دلف عجلی به قدرت رسیدند.[26] در چنین شرایطی بود که مأمون بهناچار حیات و بقای حکومت خود را تنها در حمایت از علویان دید. ازاین رو برخلاف میل عبّاسیان ناگهان تغییر رویّه داد و به شدت به علویان متمایل شد. نزدیکی به وی امام رضا(ع) یگانه روزنۀ امیدی بود که مأمون را از این گرفتاری‌ها رهایی میبخشید. حضرت در زمان ورود به نیشابور،  مورد استقبال شدید شیعیان قرار گرفت. زمانی که امام قصد داشت از نیشابور خارج شود، محدّثان این شهر که ازبزرگان اهل حدیث بودند پیرامون مرکب امام جمع شده از او درخواست کردند تا برای آن‌ها حدیثی بخواند.  امام نیز حدیث معروف سلسلة الذهب را برای مردم چنین فرمود: (پدرم از پدرانش علیهم السلام روایت کرد که رسول اکرم از جبرییل و او از میکاییل و او از قلم و او از خداوند نقل کرد که فرمود:کلمۀ لا اله الا اللّه حصار و پناهگاه من است، هرکس به آن جا پناه آورد از عذاب من در آسایش است.) و بعد از این که مرکب از جای خود حرکت کرد برگشت و گفت:(لا اله الا اللّه شروطی دارد که باید به آن‌ها عمل کرد و من هم یکی از شروط آن میباشم.)[27] امام رضا(ع) این حدیث را زمانی به مردم گفت که جامعۀ مسلمین گرفتار چند دستگی سیاسی و عقیدتی شده بود. مکتب‌های نوظهور در میان مسلمانان پیدا شده بود و ارباب بدعت و صاحبان هوا و هوس هر کدام در گوشه‌ای قیام کرده بودند، هرکس سخنی میگفت و تفرقه و تشتّت همه جا رافراگرفته بود.

مدعیان خلافت و امامت در حجاز، عراق، شام، یمن و خراسان قیام کرده بودند و هر کدام برای خود نیرو تهیه کرده بودند و با یکدیگر به جنگ مشغول بودند.  امام با بیان این حدیث مردم را به توحید و خداپرستی دعوت کرد و گفت همه باید از عناد و لجاج دست بردارند و زیر پرچم توحید و خداشناسی درآیند و از تفرقه بپرهیزند و بدعت گزاران و منحرفان به خداوند روی بیاورند و دست از تحریفات بردارند و عقاید مردم را خراب نکنند و احکام خداوند را با تفسیرهای گوناگون بیان ننمایند و اصول و معارف دینی را تحریف نسازند. از طرف دیگر به مدعیّان خلافت تذکّر دادند که خلافت و امامت حق آن‌ها نیست و کسانی که در شهرها و ولایات قیام میکنند و مدعی خلافت شده اند و برای خود لشکر و اسلحه تدارک دیده اند باید بدانند که خلافت و امامت متعلق به ما میباشد و دیگران را در آن حقّی نیست. کسانی که وارد حصار توحید میشوند باید ولایت ما را نیز قبول داشته باشند و امامت و حکومت ما را بپذیرند.

جریان ولایت عهدی و قبول آن توسّط امام رضا(ع) اوج تلاش امام برای حفظ وحدت ملّی و انسجام اسلامی جامعه اسلامی بود. یکی از علت‌هایی که مأمون بر ولایت عهدی امام اصرار داشت این بود که می خواست با این چاره جویی اگر بتواند صحنۀ درگیری را از حوزۀ عبّاسیان و علویان به خاندان حسنیان و حسینیان منتقل کند و نیز آن دسته از شیعیان را که خواهان انتقال خلافت به خاندان پیامبر بودند با خود همراه سازد.[28]

مأمون باید به شکلی مشکلات سیاسی خود را حل میکرد و چاره‌ای جز واگذاری ولایت عهدی به امام رضا(ع) نداشت. عناصر ایرانی و خراسانی به مأمون و عناصر تازی به امین پیوستند. مأمون احساس کرد دل جویی از این عناصر تازی که در برابر او موضع دشمنانه اختیار کرده اند بیفایده است، چون این دشمنی در پیکار وی با برادرش امین و در قیام نصر بن شبث که از کشتن امین به خشم آمد و خشم خود را نسبت به مأمون به سبب تکیۀ او بر ایرانیان و کنار نهادن تازیان آشکار ساخت، به روشنی عیان گشت.[29] از همین رو مأمون به جریانی پیوست که خواهان فراهم آوردن رضایت مردم خراسان و ایران بود. عداوتی که مأمون از جانب خاندان عبّاسی نسبت به خود احساس میکرد یکی دیگر از عواملی بود که وی را به دودمان علوی و هوادارانشان نزدیک ساخت. واگذاری ولایت عهدی امری مهم در تهدید علویان و جلب آن‌ها به سوی مأمون بود.[30]زیرا تنها به این طریق بود که اختلافات بین علویان و عبّاسیان از بین میرفت.

مأمون به ایشان ابتدا پیشنهاد خلافت داد و گفت:می خواهم خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذارم رأی شما در این باره چیست؟[31]اما حضرت به هیچ عنوان راضی به این امر نبود. این قضیه چندین بار تکرار شد و جواب حضرت در هر بار منفی بود. تا این که حضرت به مأمون گفت: (اگر این خلافت را خدا در کف عنان تو قرار داده است نمی توانی چیزی را که خدا به تو بخشیده است به دیگری واگذار نمایی و اگر این خلافت از آن تو نیست چگونه چیزی را که از آن تو نیست به دیگران میبخشی؟)[32] بعد از آن مأمون ایشان را به خلوت خود خواست و بار دیگر نیز مطلب خود را تکرار کرد و گفت: (همانا عمر بن خطاب خلافت را به طور مشورت میان شش نفر قرار داد که یکی از آنان جدّ تو علی بن ابی طالب(ع) بود و شرط که در بارۀ آن کس که از این شش نفر مخالفت کند گردنش را بزنند و شما به ناچار باید آنچه من خواسته ام بپذیری و راهی جز این نداری)[33]

بعضی را نظر بر آن است که فضل بن سهل که وزیر مأمون بود او را واداشت تا خلافت و ولایت عهدی را بر امام عرضه بدارد. اما باید دید که چه علتی موجب گردید تا فضل مأمون را به این کاروا دارد. به احتمال زیاد دلایل فضل و مأمون در انتصاب امام به ولایت عهدی، (سیاسی) بوده است. زیرا پس از قتل امین و اوضاع آشفتۀ عراق و حضور مأمون در مرو و نیز اوضاع نابسامان شام، در این میان در بین عبّاسیان فردی برجسته که مورد اعتماد و قبول همگان باشد وجود نداشت و مأمون بیشتر از آن که برای مردم عراق شناخته شده باشد، در بین مردم مرو و خراسان محبوبیت داشت. فضل و مأمون با مشاهدۀ اوضاع نابسامان شهرهای مهم و شورش‌های مردم به این نکته پی بردند که در این بین بهترین افراد برای هدایت جامعۀ اسلامی اولاد علی(ع) هستند و میخواستند با انتخاب فرد برجسته و ممتازی از خاندان علی (ع) ولایت عهدی، رضایت مردم را به خود جلب نمایند و پایه‌های خلافت مأمون را مستحکم نمایند.[34]

گرچه مناظرات امام رضا(ع) همه اهمیّت دارد ولی مناظرۀ معروف ایشان با رهبران ادیان الهی از جهات مختلفی دارای اهمیت بیشتری است. یکی از آن جهات این است که مأمون رهبران تمام مکاتب و مذاهب را جمع آوری کرده بود که شاید امام رضا(ع) را در یک مناظره حذف علمی کند ولی در همان جلسه خلاف مقصود حاصل شد.  جهت دیگر این که این مناظره در واقع چند جانبه بوده است به این معنا که رهبران چهار مکتب و مذهب معروف را مأمون جمع آوری کرده بود که میتوانستند از دین خود دفاع کنند از این جهت میبینیم این مناظره از طلوع آفتاب تا بعد از نماز مغرب طول کشیده است. در این مناظره بود که وقتی رهبران مکاتب شکست خوردند، حضرت با صدای بلند فریاد زد: هر کس حرفی خلاف اسلام دارد بگوید تا پاسخ بشنود. حسن بن سهل نوفلی که از یاران حضرت بود، می گوید: (ما خدمت امام علی بن موسی الرضا(ع) مشغول صحبت بودیم که ناگاه، یاسر خادم، که عهده‏دار اوامر حضرت بود، وارد شد و گفت: مأمون به شما سلام میرساند و میگوید:برادرت به قربانت باد! اصحاب مکاتب مختلف و ارباب ادیان و علمای علم کلام از تمام فرق و مذاهب جمع اند. اگر دوست دارید، قبول زحمت فرموده، فردا به مجلس ما آیید و سخنان آن‌ها را بشنوید و اگر دوست ندارید، اصرار نمی کنم، و نیز اگر مایل باشید، ما به خدمت شما میآییم، و این برای ما آسان است.) نوفلی میگوید: (وقتی یاسر خادم از مجلس بیرون رفت، امام(ع) نگاهی کرد و به من فرمود:(تو اهل عراق هستی و مردم عراق ظریف و باهوشند؛در این باره چه میاندیشی؟ مأمون چه نقشه‌ای در سر دارد که اهل شرک و علمای مذاهب را گرد آورده است؟) عرض کردم (او میخواهد شما را به محک امتحان بزند و بداند پایۀ علمی شما تا چه حد است، ولی کار خود را بر پایۀ سستی بنا نهاده به خدا سوگند! طرح بدی ریخته و بنای بدی نهاده است.) امام(ع)فرمود: (چه بنایی ساخته؟! چه نقشه‌ای طرح کرده؟!) نوفلی(که از توطئۀ مأمون دچار وحشت شده بود، عرض کرد: (که علمای علم کلام اهل بدعتند، و مخالف دانشمندان اسلامند؛ چرا که عالم،  واقعیت‌ها را، انکار نمی کند اما این‌ها اهل انکار و سفسطه اند؛اگر دلیل بیاوری که خدا یکی است؛می گویند:این دلیل را قبول نداریم، و اگر بگویی محمد(ع) رسول اللّه است؛می گویند:رسالتش را اثبات کن. خلاصه، ایشان افرادی خطرناکند و در برابر انسان، دست به مغاطله میزنند و آن قدر سفسطه میکنند تا انسان دست از حرف خویش بردارد. فدایت شوم!از این‌ها بر حذر باش!!) امام(ع)تبسّمی فرمود و گفت:(ای نوفلی تو میترسی دلایل مرا باطل کنند و راه را بر منببندند؟) نوفلی-از گفته خویش پیشمان شده بود-گفت:(نه به خدا سوگند! من هرگز بر تو نمی ترسم، امیدوارم که خداوند تو را بر همۀ آنان پیروز کند.) امام(ع)فرمود:(ای نوفلی، دوست داری بدانی کی مأمون،  از کار خود پشیمان میشود؟)گفتم:(آری) فرمود: (هنگامی که استدلالات مرا در برابر اهل تورات،  به توراتشان بشنود، و در برابر اهل انجیل به انجیلشان و در مقابل اهل زبور به زبورشان و در مقام صابئین به زبان عربیشان، و در برابر هیربدان به زبان فاسی شان و در برابر اهل روم به زبان رومی و در برابر پیروان مکتب‌های مختلف به لغاتشان. آری! هنگامی که دلیل هر گروهی را جداگانه ابطال کردم، به طوری که مذهب خود را رها کنند و قول مرا بپذیرند، آن گاه مأمون میداند مقامی را که او در صدد است، مستحق نیست! آن وقت پشیمان خواهد شد و هیچ پناه و قوه‌ای جز به خداوند متعال نیست.)

امام رضا(ع)مانند اجداد طاهرینش که خلفا را پند و اندرز میدادند، مأمون را پند و اندرز میداد. روزی مأمون خبر از فتح پاره‌ای از قریه‌های کابل را برای امام آورد و اظهار خوشحالی و خشنودی نمود. امام فرمود:(آیا از فتح قریه‌ای از قریه‌های اهل شرک خوشحالی میکنی؟)مأمون پرسید:(آیا در این فتح جای خشنودی نیست؟). اما م فرمود: (از خدا در مراعات امّت محمد (ص) و مأموریتی که خدا به تو داده است پروا کن. سرزمین‌هایی که بر آن‌ها حکومت داری ضایع گذاشته‌ای و به امورشان رسیدگی نمی کنی و آن را به عهده دیگران گذاشته‌ای و به کلی از مدینۀ (دار الهجره ) غافل شده‌ای که آن مهبط و محل ریزش رحمت و نزول وحی خداوند است و در مرو سکنی گزیده‌ای و اولاد مهاجر و انصار در آن مظلوم واقع شده اند و با بودن تو به آنان ظلم و تجاوز میشود.) مأمون پرسید:(حال چه کنم؟)امام پاسخ داد: (نظر من این است که از این بلاد بیرون روی و به مرکزی که پدرانت در آنجا بودند رحل اقامت افکنی و در مرکز خلافت به امور مسلمین رسیدگی کنی. مأمون رأی امام را پسندید و زمانی که از اتاق بیرون رفت، دستور داد همه برای رفتن به عراق حاضرشوند.)[35]

چون این خبر به فضل به سهل رسید سخت پریشان شد زیرا امور به دست او بود و کاملا بر مأمون تسلّط داشت. فضل به مأمون گفت: (یا امیر المومنین،  این چه رایی است که بدان امر کرده ای؟ مگر فراموش کرده‌ای که دیروز برادر خود را کشتی و خلافت را از وی گرفتی، خویشاوندان پدریت با تو دشمن هستند و همۀ اهل عراق و عرب‌ها با تو مخالف هستند، دیگر این که کار تازه‌ای انجام داده‌ای و ابو الحسن را ولی عهد خود کرده‌ای و خلافت را از خاندانت بیرون کرده ای، فقها و علما از تو و عمل تو راضی نیستند و آل عبّاس همه از تو نفرت دارند و دل‌های آن‌ها با تو نیست.)[36]

مأمون گفت: (ابا الحسن مرا به این کار امر نموده است و این رأی در نظر من درست است). فضل پاسخ داد: (این رأی در نظر من درست نیست. رأی درست این است که هنوز در خراسان اقامت داشته باشی تا دل های مردم آرام شود و قضیۀ کشته شدن امین فراموش گردد و اکنون در این جا بزرگانی هستند که به رشید خدمت کرده اند و از اوضاع و احوال آگاهی دارند تو از آن‌ها طلب کن و در این مورد با آن‌ها مشورت نما، هرچه آن‌ها نظر دادند و گفتند به کار گیر).[37]فضل باهوش و تجربه‌ای که داشت توانسته بود بر احساسات و افکار سران و فرماندهان و کسانیکه دستگاه حکومت از آن‌ها تشکیل شده است چیره شود. اما فقط بر امام نتوانسته بود چیره شود و امام نیات او را پی برده بود و سعی داشت مأمون را از خطراتی که از جانب فضل متوجه اوست آگاه نماید. لیکن مأمون نمی خواست به کسی که خلافت او را از خطر رهانیده بدگمان شود. فضل در مرو به دلیل نفوذ در افکار و احساسات سران و فرماندهان، همۀ مراکز قدرت را زیر سلطۀ خود گرفته بود و در عراق با زیرکی توانسته بود طاهر بن حسین را پس از فتح بغداد از مقام فرماندهی و قدرت برکنار سازد و برادرش حسن را به جای او بگمارد و مأمون هم بی درنگ پذیرفت.

خلافت مأمون در سال 202 هجری قمری به بحران جدی دچار شده بود؛ عراق خاستگاه عبّاسیان آشکارا خلافت مأمون را انکار میکرد. خارج شدن این ناحیه از خلافت عبّاسی تجزیه و فروپاشی خلافت را در پی داشت. نواحی مجاور این سرزمین از جمله جزیره در شمال و حجاز در جنوب،  پیوند عمیقی با تحوّلات سیاسی و اجتماعی عراق داشتند. اکنون مأمون در وضعیتی قرار داشت که اگر عراق را نادیده میگرفت باید تمام حکومتش را قربانی سهل‏انگاری میکرد. عرب‌های متعصّب و عبّاسیان مقیم بغداد خراسانیان را رقیب سیاسی خود میپنداشتند. آنان با انتخاب ابراهیم بن مهدی به خلافت گام مهمی در راه استقلال خواهی و نفی خلافت مأمون برداشتند. همۀ فرزندان عبّاس و یاران ایشان نیز که در مدینه بودند در کار خلع مأمون و تبعیت از ابراهیم بن مهدی هم داستان شده بودند.[38]

هنگامی که فضل بن سهل مشاهده کرد مأمون دیگر به سخنان وی توجهی ندارد و تصمیم گرفته به سمت عراق برود، بعد از این که مقدمۀ کاروان مأمون از مرو خارج شدند و مأمون خواست حرکت کند به فضل بن سهل گفت:چرا در منزل خود نشسته‌ای و آمادۀ حرکت نمی شوی). فضل پاسخ داد:(من گناهی بزرگ دارم. خاندانت مرا متهم میکنند و مردم مرا سرزنش و میگویند برادر مظلومت را من کشته ام و من برای ابو الحسن الرضا بیعت گرفته ام. من از حاسدان و ساعیان بیم دارم و ممکن است گزندی از جانب آن‌ها به من وارد شود. اجازه بده من در خراسان بمانم و تو خود به سمت بغداد برو ). مأمون در جواب گفت:(وجود تو برای من لازم است. تو در نزد ما مورد اطمینان و اعتماد میباشی و همواره طالب خیر و سعادت ما بوده ای.)[39]

در این زمان در ذهن مأمون تصویری از اوضاع واقعی کشور منعکس شده بود. او از حوادث بغداد آگاه شده و دانست سیاست‌های جاه طلبانۀ فضل بن سهل و برادرش حسن که از بغداد تصویری آرام و مطیع ترسیم کرده بودند دروغین است. دیگر چاره‌ای جز بازگشت به مواضع اولیه برای خود ندید. اما لازم بود این بازگشت تدریجی باشد چرا که او می خواست همان طور که در آغاز به تدریج پرچم گرایش به علویان را بالا برده بود آن را به تدریج پایین آورد. به همین منظور مأمون از برخورد با فضل اجتناب میکرد ودر صدد قتل وی برآمد.[40]

نتیجه گیری

اوضاع نابسامان خلافت عبّاسی در اواخر حکومت‌هارون علی رغم اقتدار این حکومت در ابتدای حکومت وی، جنگ میان امین و مأمون بر سر خلافت، قیام‌های متعدّد شیعیان و علویان و افراد ناراضی خاندان عبّاسی از مأمون و نیز وجود برخی فرقه‌های ضالّه در این دوران میتوانست جامعۀ اسلامی را به اوج ذلّت و بدبختی برساند. امّا امام رضا(ع) در این اوضاع حسّاس به طور غیر مستقیم هدایت جامعه را (از نظر سیاسی)به دست گرفت و این کشتی در حال غرق شدن را به ساحل نجات رساند. با پذیرش ولایت عهدی از سوی امام،  ایشان علی رغم برخی مخالفت‌ها که حتی از سوی علویان و شیعیان بود و در ضمن مناظرات با علمای بزرگ ادیان دیگر توانست جامعۀ اسلامی را به سوی کمال هدایت کند. شعار وحدت ملی و انسجام اسلامی براستی زیبندۀ اقدامات حضرت رضا(ع) است که با تلاش بیوقفۀ خویش جامعۀ اسلامی عصر عبّاسی را از هرج و مرج و نابودی نجات داد.

کتابنامه

1-ابن اثیر، عز الدین؛(1351)،تاریخ کامل،(تاریخ بزرگ اسلام وایران)، ج 10، ترجمۀ عبّاس خلیلی، تهران:علمی.

2-ابن بابویه،ابی جعفر محمد بن علی بن حسین قمی(شیخ صدوق)؛(1373)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ترجمۀ حمید رضا مستفید و علی اکبر غفاری، تهران:نشر صدوق.

3-ابن تغری بردی؛(1383 ه‍ ق. 1963/ م)، النجوم الظاهره،  الجزء 2، قاهره:المؤسسة المصریة

4-ابن خلدون،عبد الرحمان؛ (1366)، العبر (تاریخ ابن خلدون)، ج 2، ترجمۀ عبد المحمد آیتی،تهران:مطالعات وتحقیقات فرهنگی.

5-ابن طقطقی، محمد بن علی؛(1367)، تاریخ فخری،  ترجمۀ محمد وحید گلپایگانی،تهران:علمی و فرهنگی.  

6-اصفهانی،ابو الفرج؛(1349)، مقاتل الطالبین، ترجمۀ هاشم رسولی محلاتی، تهران: کتابفروشی صدوقی.

7-بغدادی،عبدالقاهر؛(1367)،الفرق بین الفرق در تاریخ مذاهب اسلام،ترجمۀ محمد جواد مشکور، تهران:کتابفروشیاشراقی.

8-بیهقی،ابو الفضل محمد بن حسین؛(1362)، تاریخ بیهقی،ج 2،به اهتمام قاسم غنی و علی اکبر فیاض، تهران:نشر خواجو.

9-تاریخ سیستان؛(1373)، به تصحیح جعفر مدرس صادقی، تهران:نشر مرکز.

10-جهشیاری، محمد بن عبدوس؛ (1347)، کتاب الوزرا و الکتاب، با تحقیقات مصطفی السقا، ابراهیمالابیاری، ترجمة ابو الفضل طباطبایی، تهران:بی نا

11-دینوری، ابو حنیفه احمد بن داوود؛(1381)، اخبار الطوال، ترجمۀ دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: نشر نی.

12-شیبی، کامل؛ (بی تا)، الصلة بین التصوّف و التشیّع، قاهره:دار المعارف.

13-طبری، محمد بن جریر؛(1363)، تاریخ طبری،  ج 12،  ترجمۀ ابو القاسم پاینده، تهران:انتشارات اساطیر.

14- طقوش، محمد سهیل؛ (1380)دولت عبّاسیان، ترجمۀ حجة اللّه جودکی، قم:پژوهشکده حوزه و دانشگاه.

15-عطاردی، عزیز اللّه؛(1367)، راویان امام رضا(ع)در مسند الرضا، مشهد:کنگرۀ جهانی امام رضا(ع)

16-العمرو، علی عبد الرحمان؛(1993 م. )، اثر الفرس السیاسی فی العصر العبّاسی الاول، بیجا:بی نا.

17-گردیزی، ضحاک بن محمود؛(1363)، تاریخ گردیزی، به تصحیح عبد الحی حبیبی، تهران:دنیای کتاب.

18- مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی؛(1912 م. )بحار الانوار، ج 49، تهران:بی جا.

19-محمدزاده، مرضیه؛(1385)، علی بن موسی الرضا(ع)، قم:نشر دلیل ما، ص 178.

20-مسعودی، علی بن حسین؛ (1365)، التنبیه و الاشراف، ترجمۀ ابو القاسم پاینده، تهران:علمی و فرهنگی.

21-مسعودی، علی بن حسین؛(1370)، مروج الذهب، ج 2، ترجمۀ ابو القاسم پاینده، تهران:علم

لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/7838


تگ ها:






*
*

*



نیز بخوانید

بازی خطرناک اردوغان در سوریه و آینده تاریک خاورمیانه


سابقه واشنگتن در تعامل با تروریزم


اتحادیه اروپا؛ مانع جدید در روند صلح ارمنستان با آذربایجان؟


داعش در افغانستان جسورتر شده است


جایگاه ایران در آبنده سوریه چیست؟


ترور خلیل‌‌الرحمان حقانی؛ چند ابهام و یک اتهام


سقوط اسد، خاورمیانه به کام افراطگرایی


آیا ایران فرماندهان و نیروهایش را از سوریه خارج می‌کند؟


افزایش تقویت روابط با حکومت طالبان از سوی چین


آیا زمان برقراری آتش بس در غزه فرا رسیده است؟


ترس بزرگ پاکستان از شبکه حقانی


بازی پاکستان با کارت مهاجران علیه طالبان


بعد از آتش بس در لبنان؛ پیروز جنگ کیست؟


آیا حکومت طالبان به رسمیت شناخته می شود؟


هدف ایران از آمادگی های نظامی چیست؛ عملیات یا تبلیغات؟


کوتاهی دولت پاکستان در جلوگیری از کشتار شیعیان


کودتای خاموش بایدن علیه ترامپ


دورنمای ائتلاف چین و پاکستان علیه تروریزم فعال در افغانستان


خطر برهم خوردن رفاقت ترامپ با نتانیاهو


بازی امریکا و چین در زمین افغانستان


علت تعلل ایران در انجام عملیات وعده صادق 3 چیست؟


چهره های ضد ایران و طالبان در کابینه ترامپ


علت کشیده شدن ترامپ به سوی افغانستان چیست؟


بازی با کارت هند از دولت غنی تا حکومت طالبان


دولت جدید ترامپ و افغانستان؛ تقابل یا تعامل با طالبان؟





پربازدیدها
پربحث ها


اخبار تازه را در موبایل خود ببینید.

ansarpress.com/m



نظرسنجی

به نظر شما با پذیرفتن خط دیورند و مرز فعلی بین افغانستان و پاکستان توسط افغانستان، صلح در افغانستان برقرار میشود؟

بله

خیر

معلومـ نیست

مشاهده نتایج


آخرین خبرها

ادعای طالبان مبنی بر پیوستن اتباع تاجکستان به داعش

بدون تحصیل دختران، افغانستان به توسعه و شکوفایی نخواهد رسید

حقوق بشر در تعامل با طالبان اولویت داده شود

بازگشت نزدیک به ۷۶۰ هزار پناهجوی افغان از پاکستان

حکومت طالبان حقوق متقاعدین را پرداخت می‌کند

سرمایه گذاری بالای معادن طلای افغانستان

شمار شهدای نوار غزه به ۴۵ هزار و ۲۰۶ تن رسید

تلاش ها برای بهره‌برداری از پروژه تاپی

بازی خطرناک اردوغان در سوریه و آینده تاریک خاورمیانه

خلیلزاد: زمان تغییر در پاکستان فرا رسیده است

امریکا در مسائل داخلی افغانستان دخالت نکند

امریکا: ایران نقشی در سوریه نخواهد داشت

تقابل با اتلتیکومادرید فاینل نیست

آمادگی ناتو برای جنگ علیه روسیه

امریکا برنامه‌ی موشکی پاکستان را برای خود تهدید می داند

داعش در افغانستان بی ریشه و منفور است

دولت سوریه تحت کنترول ایران و روسیه نبود

حضور تحریک طالبان پاکستانی در افغانستان یک ادعا است

بسته شدن ۱۲ رسانه طی یک سال از سوی طالبان

امیدوارم ترامپ روابط عربستان و اسراییل را عادی کند

افشای تعداد نظامیان امریکایی در سوریه

انگلیس بزودی روند اسکان مجدد افغان‌ها را پایان می دهد

سابقه واشنگتن در تعامل با تروریزم

تلاش قرغزستان برای تسریع روابط دوجانبه با افغانستان

شکست منچستریونایتد برابر تاتنهام در جام اتحادیه انگلیس


خبرهای پزشکی


خبرگزاري انصار ©  |  درباره ما  |  ارتباط با ما  |  نسخه موبایل  |  پیوندها  |  طراحى و پشتيبانى توسط: شركت شبكه نگاه
استفاده از مطالب اين سايت با ذكر منبع (لينك سايت) مجاز است.